کاش برای وا کردن گره از کار هم اینطوری دور هم جمع شیم...
امروز وقتی وارد اون بازار شلوغ شدیم یه جا یه پهلوون داشت زنجیزی رو پاره میکرد انداخته بود دور بازوهاش ماهیچه های بازوش قلمبه شده بود مردم دورش جمع شده بودن یکی آماده بود تا پولا رو از مردم جمع کنه
مرد داشت با تمام توان تلاش میکرد دلم میخواست گریه کنم اما خودمو کنترل کردم
به این فک میکردم اگه کر دیگه ای داشت اینجوری مردمو دور خودش جمع نمیکرد تا بعد از اون همه تقلا شاید دل یکی به رحم بیاد و یه پولی بهش بده
سخت بود برام دیدن این صحنه برای این هدف...زنجیرش ضخیمم نبود ولی آهن بود و اون مرد بدنش از گوشت بود اون آدم بود....
تو دلم دعا میکردم خدایا براش زنجیرو پاره کن براش زنجیرو پاره کن...نذار جلو این همه ادم ضایع بشه...
از صمیم قلبم میخواستم اون زنجیر پاره بشه نه برای اینکه من صحنه ی هیجان انگیزی رو ببینم
برای اینکه اون مرد داشت با ماهیچه هاش هم با اون آهن میجنگید هم ....با بی پولی
و هیچکس از دردای اون مرد خبر نداره جز خدا
الهی که گره از کارش باز بشه به حق همون اسمهایی که امروز توی اون تنگنا و تقلا صدا میزد
یا علی یا اباالفضل....