وای بر تلافی کنندگان
امروز با مامان و داداش چهارمی و زنداداش و محمد ابراهیم رفتیم بازار
هم خرید کردیم هم گشتیم همم رفتیم زیارت امامزاده
اون حاج آقاهه بودکه اون سری تعریف کردم سر سوالی که در مورد خمس داشتم اعصابمو خورد کرد بس که داشت احتمالات مختلفو میگفت در حالی که سوال من شفاف بود اونو یادتونه؟ اونم امشب اونجا بود
وقتی رفتیم زیارت یه پارچه سبز تبرکی کنار ضریح بود که آقای خادم چون دید ما رفتیم تو رفت بیرون و رفت قسمت مردونه که ما راحت باشیم و پارچه رو جا گذاشت مامان خانومم رفت بهش گفت یه کم ازین پارچه بهم میدی برای تبرک؟
گفت باشه و میخواست قیچی بیاره که اون حاج آقاهه گفت اجازه بدین من دارم براتون میارم و وقتی آورد یه تسبیحم داد که مامان دادش به محمد ابراهیم
قبلا هم دیده بودم اون حاج آقا وقتی یه بچه ای میبینه یه تسبیح بهش هدیه میده
برخلاف دفه ی قبل که حرصمو درآورده بود اینبار بنظرم رفتارش قشنگ اومد
انگار دنیای خودشو داره
انگار اصا کاری نداره که بقیه چجورین
آخه حس میکنم منو بخاطر آورد اون موقع خیلی تند باهاش حرف زدم ولی اون امشب تلافی نکرد
اگه من بودم شاید تلافی میکردم...