مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

بیایید روح و راه دلمان را آذین ببندیم، جشن ظهور در پیش است

مهمانسرای حضرت صاحب

اجابت دعای من طلوع سایه سار یار
همان دمی که من شوم غروب زیر پای یار

وای بر تلافی کنندگان

جمعه, ۴ مرداد ۱۳۹۸، ۰۳:۲۹ ق.ظ

امروز با مامان و داداش چهارمی و زنداداش و محمد ابراهیم رفتیم بازار

هم خرید کردیم هم گشتیم همم رفتیم زیارت امامزاده


اون حاج آقاهه بودکه اون سری تعریف کردم سر سوالی که در مورد خمس داشتم اعصابمو خورد کرد بس که داشت احتمالات مختلفو میگفت در حالی که سوال من شفاف بود اونو یادتونه؟ اونم امشب اونجا بود

وقتی رفتیم زیارت یه پارچه سبز تبرکی کنار ضریح بود که آقای خادم چون دید ما رفتیم تو رفت بیرون و رفت قسمت مردونه که ما راحت باشیم و پارچه رو جا گذاشت مامان خانومم رفت بهش گفت یه کم ازین پارچه بهم میدی برای تبرک؟

گفت باشه و میخواست قیچی بیاره که اون حاج آقاهه گفت اجازه بدین من دارم براتون میارم و وقتی آورد یه تسبیحم داد که مامان دادش به محمد ابراهیم


قبلا هم دیده بودم اون حاج آقا وقتی یه بچه ای میبینه یه تسبیح بهش هدیه میده

برخلاف دفه ی قبل که حرصمو درآورده بود اینبار بنظرم رفتارش قشنگ اومد

انگار دنیای خودشو داره

انگار اصا کاری نداره که بقیه چجورین

آخه حس میکنم منو بخاطر آورد اون موقع خیلی تند باهاش حرف زدم ولی اون امشب تلافی نکرد

اگه من بودم شاید تلافی میکردم...





موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۵/۰۴
شاداب امیدوار

نظرات  (۱)

اگه من بودم پارچه و تسبیح را میدادم، اما میسپردم بتو هیچی ندن عزیزم:))))))
پاسخ:
:)))))منصفانه ست

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">