چرا همه چی برام جدیده؟؟؟؟
یه خواهرزاده دارم(برادر همون خواهرزادمه که یه بار عروسیه داداشم غیرتی شده بود این آقا 3سال از من بزرگتره) کارای زیادی رو امتحان کرد و در نهایت بعد از ازدواج به لطف سیاست خانومِ فهمیدش، رفت تهران و به صورت قراردادی مشغول شد ازینکه اینجا اینهمه کار کرد و همشم یا دستمزدشو ندادن یا ضرر کرد بهتره
یه مدتم مشغول زنبورداری بود مزه ی عسلی که این خواهرزادم برامون آورد، هنوزم زیر ربونمه...با مومشم برامون آورده بود...وقتی میخوردی حس میکردی گل های خوشبو هستن نه عسل...خیلی چسبید...
داشتم یاد اون عسلو میکردم که مامانمم گفت حالا اون عسلو یادته مامان چقد دوس داشتی؟ گفتم آره گفت خب عسلی که من تو بچگیام خوردمو نمیدونی چی بود...گفتم حتما شفافم بود آره؟ گفت آره گفت اونوقتا وقتی عسلو میبریدن تو هر کوره زنبور یه مرغ بریون میذاشتن که این زنبورای کوچولو فقط استخوناشو باقی میذاشتن
گفتم مامان کجا دیدی؟؟؟ گفت بابام زنبورم داشت
گفتم مامان دیگه چیا بهم نگفتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خندید و دیگه هیچی نگفت!