زندگی تکرارِ شیرین دوست داشتن هاست
دوشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۸، ۰۵:۰۸ ق.ظ
یکی از اخلاقای من این بود که به داداش سومی ارادت قلبیه خاصی داشتم بابت همینم وقتی مامانم همه چیمو میداد دستم و کاااااملا منو آماده میبرد به سمت مدرسه ای که کلا یا صد متر فاصله داشتیم باهاش یا همونم نداشتیم، بهش میگفتم مامان به علی بگو فاطمه گفت خدافظ
مامانمم میخندید هیچی نمیگفت اونوقتا نمیفهمیدم مامان چرا اینطوری بهم میخنده الان میفهمم چون بدون در نظر گرفتن محبتای بی دریغ و بی چشمداشت مادرم از خود ایشون خداحافظی نمیکردم
جالب اینجاست بارها پیش اومده پسر همین برادرم به بقیه گفته به عمه جون بگین حسین گفت خدافظ:)))
و همه میخندن....چون تاریخ تو خونه ی کوچیک ما در حال تکراره...
۹۸/۰۴/۳۱