الهی خیر ببینی
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب امد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصودست
بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی
صدای حاج داداش تو ذهنم میاد که اینو میخونه، نمیدونم شعرو درست یادم مونده یا نه
یه بار که میخواست بره شهر دانشگاهش من و بابامم باهاش رفتیم بخاطر بابا یا من یا خودش یا قسمت ما رو برد قم زیارت حضرت معصومه گفت از شهر دانشگاهش تا قم دور نیست...تو مسیر همش یه مصرع اول هر غزلی رو میخوندم ایشون همه شو میخوند....و یاد داداش بزرگه میکرد که هم خیلی قشنگ میخونه همم همیشه با هم خیلی حافظ میخوندن...زیبا خوندن ایشون و عشق من باعث میشد زیباییش برام دو چندان بشه، بین راه لواشکم خریدیم دلتون نخواد نه ازین لواشکا که به درد نمیخورنا لواشکش قطور بود و خوشمزه زرشک و زردآلوشو خریدیم...الانم دهنم آب افتاد آوردم با قیچی تیکه تیکه کردم هر روز چندتا بین بچه ها تقسیم میکردم...