بین همچین شیعه هایی که شما دارید، چرا باید من به چشم شما بیام بابا صاحب؟!
تا وقتی مثل اونا یاد نگرفتم هر چی دارم از خداست و برای خداست
تا وقتی دارم برای گفتن یه حرف مثبت یا تحمل شنیدن چند تا حرف تلخ یا کمک کردن به یه نیازمندتر از خودم دو دو تا چهارتا میکنم
تا وقتی با مفهوم گذشت اینهمه بیگانه هستم، و یاد نگرفتم محبت زیباتر از حسادته، امید محکم تر از حسرتای منه
واقعا چرا باید به چشم بابا صاحبم بیام؟!
وقتی خودمو درون متلاطم و طوفانی از مادیات رو با اون دل های دریایی و زلال، مقایسه میکنم، دلم به درد میاد از خودم شرمنده میشم و گریم میگیره از دست خودم...به حال خودم...
بابا بهشون سلام میدم شاید به هوای جواب واجب سلامم بیان منو ببینن دلشون به رحم بیاد، بیان دنبال خواهرشون، برای من دور بودن فکرم از اون برادرای سفرکرده سخته
بابا برادرام میان دنبالم؟!
بابا بهشون میگی؟! اونا رو حرف شما حرف نمیزنن
بابا دلم براشون تنگه...